Web Analytics Made Easy - Statcounter

هر بار اگر کسی می‌پرسید بزرگ‌ترین آرزو و حسرت زندگیت چیه؟ بی‌معطلی جواب می‌دادم: «کربلا و دیدار حضرت آقا!» گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، «بزرگ‌ترین آرزو و حسرت زندگیت چیه؟» این‌قدری به این سؤال فکر کرده بودم که هر بار اگر کسی می‌پرسید بی‌معطلی جواب می‌دادم: «کربلا و دیدار حضرت آقا!» شب قبلش عکس از بین‌الحرمین فرستاده بود و گفت: خیلی به یادت بودم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سفارش خودم بود که تا رسیدی عکس از حرم بفرست. چشمم به برق گنبد و ازدحام جمعیت که افتاد، دلم شکست. حال جامانده را فقط جامانده می‌فهمد. این بار هم من ماندم و حسرت‌هایم...
همین فردایش بود که گفتند قرار است به دیدار اربعینی رهبری برای تهیه گزارش بروی... چند لحظه سکوت کردم و انگار که متوجه نشدم. حکایت عجیبی است... نمی‌دانم، چون از کربلا جا ماندم به زیارت حضرت آقا می‌روم یا چون به زیارت حضرت آقا می‌روم از کربلا جاماندم! در هر حال تفاوتی نمی‌کرد احساس می‌کردم مقصد هر دو یکی است.
_تا به‌ حال دیدار رفتین؟ رشته‌ی افکارم پاره می‌شود و با لبخند می‌گویم: نه. -پس باید گزارش خوبی بشه. سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم: امیدوارم!
  راستش را بخواهید پیش‌ از این هم پیشنهاد شده بود که به دیدار دانشجویی بروم... شاید سه سال پیش. اوایل جوانی بود و سرم بوی قرمه سبزی می‌داد. اعتقاد داشتم تا زمانی که دستانم خالی است و کاری برای انقلاب نکرده‌ام به دیدار بروم که چه. ولو در خیل جمعیت نه آقا من را ببیند و نه من آقا را... ولی خدا که می‌بیند!
حالا که چند سال از آن روز‌ها می‌گذرد به دیدارتان می‌آیم؛ نه اینکه کاری برای انقلاب کرده باشم و حتی نه اینکه سرم دیگر بوی قرمه سبزی ندهد، خدا هم به‌اندازه همان روز‌ها می‌بیند. الان فقط دل‌تنگ‌تر و شرمنده‌تر و دل‌شکسته‌ترم...
خودم در دلم می‌دانم آن «امیدوارم» که گفتم راست نبود. می‌دانم فرستادن آدمی مثل من در این دیدار اشتباه است، ولی به روی خودم نمی‌آورم. آخر فرستادن یک موج‌بلند احساس در دریای بی‌کران منطق اگر اسمش اشتباه نیست، پس چیست؟! آن‌هم وقتی بخواهی از احساسات خودت نگویی و دریا را توصیف کنی.
صبح زود از خواب بیدار می‌شوم. اضطراب عجیبی دارم انگار پس از سال‌ها قرار است به دیدار کسی بروم که نادیده دوستش دارم. یک قرار ملاقات عاشقانه! چه کربلا می‌رفتم چه دیدار حضرت آقا در هر حال زیارت اولی بودم! و خدا می‌داند زیارت اولی‌ها چه ذوق و اضطرابی برای دیدن یار دارند! «هزاران گام در راه است و دل مشتاق و من حیران...»

حضرت آقای عزیز عزیزم! یادم است اوایل دوران دانشجویی که قصد انصراف از مسئولیتم در بسیج را داشتم، یک‌شب خوابتان را دیدم. در مصلای تهران منتظر بودیم پشت سر جنابتان نماز بخوانیم. مجموع خانم‌ها و آقایان بیست نفر هم نمی‌شدیم! از خلوتی مصلا متعجب بودم که شما روی سکو رفتید تا برایمان صحبت کنید. یکی از خانم‌ها زیر لب از خستگی اعتراض کرد و شما که انگار حرفش را شنیده باشید، صندلی را از سکو پایین آوردید و مقابل همان خانم گذاشتید و گفتید: «اگر خسته‌اید روی این صندلی بنشینید... ولی بمانید!»
آقاجان باید بدانید که این خواب برای من چه معنایی داشت! البته آن روز‌هایی که این خواب را دیدم حضرت آقا خطابتان نمی‌کردم. آقای خامنه‌ای و رهبری ورد زبانم بود. حضرت آقا را از بچه‌های بسیج یاد گرفتم و از لفظش خوشم آمد: حضرتی که آقاست! خیلی هم آقا!
در مسیر چند سرباز را می‌بینم که بلندبلند می‌خندند. از اینکه در لباس سربازی هم دلشان خوش است، خوشحال می‌شوم. به خیابان ۱۲ فروردین می‌رسم. تا دلت بخواهد کوچه و بن‌بست دارد، از بن‌بست خسروی گرفته تا بن‌بست حقیقت... این نشان می‌دهد حتی گاهی حقیقت هم به بن‌بست می‌خورد! اما هرجا که مزین به نام شهیدی است بن‌بست ندارد، یا کوچه است یا خیابان... این یعنی شهادت بن‌بست ندارد! دنبال کوچه بیژن می‌گردم تا به تقاطع جمهوری اسلامی برسم. کمی چشم می‌چرخانم ... هورا پیدایش کردم. کوچه بیژن که روبه رویش هم بن‌بست منیژه است. با خودم می‌گویم همیشه همین‌طور بوده فقط منیژه‌ها به بن‌بست می‌رسند! مطمئنم در نام‌گذاری این کوچه‌پس‌کوچه‌ها، متولیانش هیچ‌کدام از این فلسفه‌بافی‌های من را نداشته‌اند. ساعت هفت و نیم به کوچه انوشیروانی می‌رسم. با دیدن خیل جمعیت بلند می‌گویم: یا پیغمبر! حدود چند صدنفری در صف ایستاده‌اند و صف آن‌قدری طویل است که پیچیده در کوچه کناری!  
حدود نیم ساعتی در صف ایستاده‌ایم و انگار که دنیا را روی دور کندش گذاشته باشند؛ صف پیش نمی‌رود! پشت سرم چندنفری از دانشجویان دانشگاه آزاد هستند که از همان شیطنت‌ها و شلوغ‌کاری‌های دخترانه دارند. ساعت نه است و هنوز در صف ایستاده‌ایم. یکی از خانم‌ها به خانه روبه روی بیت اشاره می‌کند که در بالکن خانه‌شان ماهواره‌ای به چشم می‌خورد. خیلی جدی رو به دوستش می‌گوید: «حتما ماهواره شبکه‌های استانی است» درهرحال به تصورات مثبتش غبطه می‌خورم و به ذهن منحرف خودم درودی می‌فرستم.
در جمعیت چند خانم مانتویی هم ایستاده‌اند که در تلاش برای پوشاندن موهایشان هستند. از رنگ لاک صورتی یکی‌شان خوشم می‌آید. از عجایب دنیاست دختری لاک صورتی ببینند و خوشش نیاید!

حضرت آقاجان! من نه انقلاب و امام را دیده‌ام و نه جنگ را...، اما خودم را در همه‌ی آن روز‌ها تصورم کرده‌ام. در انقلاب همان دختری هستم که گره روسری‌اش را محکم می‌بندد و روز‌ها در دانشگاه و شب‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران اعلامیه‌ها و نوار‌های سخنرانی امام را پخش می‌کند. همانی که در راهپیمایی‌ها فریاد می‌کشد: خمینی! خمینی! راهت ادامه دارد... باور می‌کنید من حتی برای دوستان شهیدم که زیر شکنجه‌های دژخیمان ساواک جان سپرده‌اند، هم گریه کرده‌ام؟!
در جنگ همان کسی هستم که با نیرو‌های امداد به منطقه می‌رود و خواری لشکر صدام مقابل ایمان جوانانمان را از نزدیک می‌بیند. من بار‌ها با عکس خونی امام در جیب رزمنده‌ شهیدی که نتوانستم برایش کاری کنم گریسته‌ام! آقاجان من یک جوان دهه هفتادی‌ام، اما خوب می‌دانم در این دهه از انقلاب وظیفه‌ام چیست. بار‌ها به آن فکر کرده‌ام.
بعد از گذراندن خان اول در خان دوم گیر می‌افتم. به کاغذ‌ها و خودکارم ایراد می‌گیرند؛ می‌گویم برای تهیه گزارش نیاز دارم. همین یک جمله کافی است تا مرا از صف بیرون بکشند و حدود یک‌ساعتی معطل شوم و در آخر هم آخرین نفر به حسینیه وارد شوم.
آن‌قدری اطلاعات می‌گیرند که اجدادم مقابل چشمانم ظاهر می‌شوند. دست‌آخر هم  پاسم می‌دهند به مسئول اصلی‌شان. می‌روم پیش همان مسئول اصلی چندنفری. با هم می‌ایستند و پچ‌پچ می‌کنند. یکی‌شان بیرون می‌آید: گفتید از کدوم خبرگزاری هستید؟ - خبرگزاری دانشجو! دوباره وارد جمع می‌شوند و پچ‌پچ می‌کنند: کارت خبرنگاری دارید؟ - نه! دوباره پچ‌پچ: کد خبرنگاری چی؟ -نه! یعنی بدترین سؤالی که می‌شد پرسید! حالا بیا و توضیح بده چند وقتی است این کار را شروع کرده‌ام مگر باور می‌کنند! و دوباره پچ‌پچی که این بار بیشتر طول می‌کشد. احساس روح‌الله زم را داشتم وقتی سپاه دستگیرش کرد!
_. خانم فلانی ایشون رو راهنمایی کنید داخل کارت شناسایی شون رو هم ببینید کاغذ و خودکارشون رو هم بگیرید!
با تعجب می‌گویم: بعدازاین همه اطلاعات و معطلی میخواید کاغذ و خودکارم رو بگیرید؟! یعنی اگه الان کارت خبرنگاری داشتم اجازه می‌دادید ببرم داخل؟! -معلومه که نه!
با خنده ساختگی می‌گویم: شما مشکلتون با خبرنگار‌ها چیه؟! بدون خنده ساختگی و کاملا جدی جواب می‌دهد: هر جایی قوانین خودش رو داره! شما هم الان به‌عنوان دانشجو وارد حسینیه می شید!  
دست از پا درازتر، بدون کاغذ و قلم، با ناراحتی انتهای صف می‌ایستم. در دلم از رفتارشان دلگیر می‌شوم. با خودم میگویم آن‌ها که از ابتدا چنین تصمیمی داشتند، می‌گذاشتند زودتر می‌رفتم که لااقل از دیدن آقا محروم نشوم. الان دیگر به طبقه بالای حسینیه آن‌هم آخرین نفر می‌رسم.
من که لحظاتی پیش با ذوق و شوق نیش تا بناگوش بازی داشتم حالا با بغض و ناراحتی وارد بیت می‌شوم. می‌روم طبقه بالا... همان‌طور که فکر می‌کردم خیلی شلوغ است و عمرا از این بالا بتوانی آقا را ببینی.
بچه‌ها سمت نرده تجمع کرده‌اند و برخی روی پنجه پا ایستاده‌اند که ورود آقا را ببینند. می‌روم انتهای حسینیه می‌نشینم و سرم را پایین می‌اندازم.
صدای «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم» جمعیت بلند می‌شود و من چقدر دوست دارم وقتی آقا را پسر فاطمه خطاب می‌کنند. بغضم می‌شکند. اگر قبلا قاب تلویزیون بود و حسرت، الان قاب تلویزیونی که نیست و حسرت...
بعد از ورود آقا زیارت اربعین می‌خوانیم و بعد از آن حاج‌ آقای سعدی با محوریت مقایسه بیانیه گام دوم انقلاب و زیارت اربعین سخنرانی می‌کنند و چه نکات خوبی از مقایسه این دو درآورده‌اند!  
هنگام سخنرانی چند نفری از خانم‌ها انتهای حسینیه می‌خوابند، گویا دیشب در راه بوده‌اند و همین امروز صبح به تهران رسیده‌اند. چند کودک قد و نیم قد هم دنبال بازی می‌کنند و صدای خنده‌شان فضای حسینیه را پرکرده است. حواسم پرت آن‌ها و خنده‌هایشان می‌شود.
بار‌ها فکر کرده‌ام که یک جوان دهه هفتادی کجای این انقلاب ایستاده است؟ می‌دانم باید مبارزه کرد با هر چیزی که مردم را از انقلاب خمینی کبیر ناامید و جدا می‌کند. باید مبارزه کرد با همه موریانه‌هایی که به جان این انقلاب افتاده‌اند مبارزه با اژد‌های هفت‌سر فساد که یک سرش اشرافی گری است و سر دیگرش آقازادگی و رانت‌خواری. اژد‌هایی که یک سرش از خصوصی‌سازی بیرون می‌زند و سر دیگرش از بی‌عدالتی و تبعیض. هر سرش را که بزنی هزاران سر دیگر می‌روید.
آقاجان می‌دانم باید با فرعون‌های کوچک شکل‌گرفته در انقلاب مبارزه کرد و همه‌شان را به نیل افکند! ما به عصای موساییت ایمان‌داریم و می‌جنگیم!

میثم مطیعی از آقا اذن می‌گیرند و شروع به مداحی می‌کنند و من چقدر دوست دارم مداح‌هایی مثل مطیعی را.کسی که مفهوم جدیدی را به روضه‌ها آورد.مبارزه با فساد و اشرافی گری، حقوق‌های نجومی و هر چیزی که دغدغه‌اش را داشته باشد، وصل می‌کند به روضه اهل‌بیت و چه خوب وصل کردنی. غالبا هم شعر‌های روضه‌هایش را خودش می‌گوید، پس صد احسنت به این جوان عدالت‌خواه مداح!
بچه‌ها همگی با مطیعی هم‌نوا می‌شوند: اگه تو هم مسافری قدم قدم با من بخون... راه رو شیرین‌تر میکنه مرور خاطراتمون...
و برای من و آقا که اربعین نرفته‌ایم چقدر این مداحی‌ها دل را می‌سوزاند! بعد از روضه، مداح جوان از آقا می‌خواهند که دعا کنند، آقا حواله می‌دهند به خودشان. انگار که یک پارچ آب یخ را بریزی روی سرم! یکی از خانم‌ها از بالا صدایش را آن‌قدری بلند می‌کند که آقا بشوند: آقاجان ما این راه رو اومدیم صدای شما رو بشنویم! گویا آقا صدایش را نمی‌شوند، عجیب دلم می‌گیرد.   تا آخر نماز حواسم به این است که چرا آقا دعایمان نکردند! اشک در چشم و بغض در جلو که آقا میکروفون را می‌گیرند: روز و شبی نمی‌گذرد که من برای شما جوانان دعا نکنم! هرجا شما جوانان هستید صفا و نورانیت است... گفتند حرف بزنیم البته ما خیلی حرف می‌زنیم. خدا کمک کند نصف این حرف‌ها را عمل کنیم! بنده همواره از خداوند متعال مسئلت می‌کنم که ما و شما رو همواره در مسیر مستقیم ثابت‌قدم بدارد، چراکه اگر شما در این مسیر حق ثابت‌قدم باشید، کشور و دنیا اصلاح و بشریت از منافع اون بهره‌مند می‌شود.
سفره‌ی خانه پدری پهن می‌شود... همان‌طور که اشک از چشمانم می‌آید قاشق را در دهانم می‌گذارم: خدایا شکرت بابت این نعمت... خدایا شکرت بابت آقا... خدایا شکرت بابت این دیدار.
آقای خامنه‌ای! رهبر عزیزم! حضرت آقاجان... در نماز‌های شبتان برای عاقبت‌به‌خیری ما جوانان دعا کنید. راستی آقاجان شما خبرگزاری ما را می‌خوانید؟! لطفا و کاش بخوانید!

منبع: خبرگزاری دانشجو

کلیدواژه: رهبر انقلاب اربعین حسینی دیدار اربعینی دیدار دانشجویی دیدار با رهبری

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۵۱۰۵۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چرا رهبری درباره گشت ارشاد و طرح نور تذکر داده بودند؟

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، چند روز پیش بود که مهدی فضائلی عضو دفتر رهبری از تذکر به برخی مسئولان در مساله حجاب و بعد از حواشی پیش آمده بر سر برخوردهای گشت ارشاد، خبر داد. توئیتی که با هجمه ها و حملات زیاد به این عضو دفتر رهبری همراه شد و حامیان گشت ارشاد و لایحه عفاف و حجاب همزمان او را در فضای رسانه ای و مجازی زیر بار سنگین حملات خود بردند.

روز گذشته اما سردار جعفری، مسئول قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیه الله سپاه این تذکر را تایید کرد و گفت؛« یک اشتباهی از جانب عوامل اجرایی طرح نور صورت گرفته و از جانب آقای فضائلی گفته می‌شود که حضرت آقا تذکری داده‌اند و این امر طبیعی است زیرا یا گزارشات به محضر رهبر انقلاب می‌رسد و یا ایشان در فضای مجازی رؤیت می‌کنند.»

وی بیان کرد: «این تذکر در مورد انجام همه مأموریت‌های امنیتی، فرهنگی و اجتماعی یک امر طبیعی است زیرا ممکن در اجرا یک مأموری اشتباهی کند و با آن تذکر این اشتباه اصلاح شود، بنابراین با این تذکر اصل مأموریت زیر سوال نمی‌رود و باید مأموریت به‌درستی اجرا شود.»

سرلشکر جعفری عنوان کرد: «آن مطالبی که در فضای مجازی در خصوص آقای فضائلی گفته شده و گزارش دروغی که نسبت به ایشان داده شده باید گفت که خلاف این امر انجام نشده و ایشان هم در صحبت دوم خود مجددا تاکید کرده است و دفتر رهبر انقلاب هم تکذیبی نکرده و این نشان دهنده واقعیت آن است، بنابراین حضرت آقا بر انجام این امر تأکید دارند اما تذکر هم داده‌اند که کار درست انجام شود.»

اما در میان آنها که فضائلی را زیر بار نقد برده بودند، حسین شریعتمداری نیز حضور داشت. او در یادداشتی نوشته بود؛« این پرسش از برادر عزیزمان آقای فضائلی در میان است که جناب ایشان از کدام جایگاه می‌فرمایند: «‌بتازگی برخی مسئولان به‌دلیل کارهای بی‌قاعده تذکر دریافت کرده‌اند»؟! چرا که با توجه به عضویت ایشان در دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، این تذکر به حضرت آقا نسبت داده می‌شود و شده است؟!برادر فضائلی عزیز! بیت رهبر معظم انقلاب «‌سخنگو» ندارد و چنانچه تذکری ضرورت داشته باشد، مستقیماً و با ذکر مأخذ از سوی دفتر معظم‌له (آقایان گلپایگانی و حجازی‌) به اطلاع مخاطبان آن، اعم از مسئولان و یا مردم می‌رسد.»

۲۷۲۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899323

دیگر خبرها

  • روایت یک کارگردان از فیلمسازی در نوجوانی/ هیچ چیز جز گوشی موبایل لازم نیست
  • ملاقات فلورنتینو پرز و لوکا دانچیچ در جریان دیدار دالاس موریکس و لس انجلس کلیپرز / فیلم
  • اولین ملاقات سرمربی جدید با خبرنگاران: فردا ساعت ۹
  • ملاقات مردمی رئیس کل دادگستری هرمزگان با ۲۱۸ نفر از مراجعین در محل نماز جمعه بندرعباس
  • روایت رسانه‌های پاکستانی از دستاورد‌های اولین سفر رئیس جمهور به اسلام آباد
  • جزئیات تذکر رهبری درباره گشت ارشاد
  • تذکر رهبری درباره گشت ارشاد چه بود؟
  • روایت قرائتی از شکایت همسرش به رهبری
  • چرا رهبری درباره گشت ارشاد و طرح نور تذکر داده بودند؟
  • روایت رهبر انقلاب از توصیه‌‌ها به ایشان برای پذیرش خواسته‌های آمریکا